,,,مترسک,,, شده ام آن مترسک سردو بی روح !!!امابرسرمزرعه احساس خودم...قشنگ ست...مرابرای پراندن گنجشکی بر زمین زدند که عاشقش بودم!!!دستهایم راباز کردم!لباس کهنه ام بر تنم ست!یخ زده وسرد به جلو مینگرم,,,گنجشکم راباخود میبرد مرد صیاد,,,آه خدایا درد داشت!,,,وقتی که باچشمهایش به من التماس میکردو,,,"من میخندیدم",,,آفتاب گرمایت رابه من مده,,,تن گندم را بسوزان,,,دل یخ زده من آتش میخواهد,,,بسوز گندم زار!که دل گنجشک من,,,قبل از رسیدن به قفس مرد,,,بس است زندگی!!!_هیچ هیچ هیچ_
برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:
شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:
بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .