,,,مترسک,,, شده ام آن مترسک سردو بی روح !!!امابرسرمزرعه احساس خودم...قشنگ ست...مرابرای پراندن گنجشکی بر زمین زدند که عاشقش بودم!!!دستهایم راباز کردم!لباس کهنه ام بر تنم ست!یخ زده وسرد به جلو مینگرم,,,گنجشکم راباخود میبرد مرد صیاد,,,آه خدایا درد داشت!,,,وقتی که باچشمهایش به من التماس میکردو,,,"من میخندیدم",,,آفتاب گرمایت رابه من مده,,,تن گندم را بسوزان,,,دل یخ زده من آتش میخواهد,,,بسوز گندم زار!که دل گنجشک من,,,قبل از رسیدن به قفس مرد,,,بس است زندگی!!!_هیچ هیچ هیچ_

 ,,,مترسک,,, شده ام آن مترسک سردو بی روح !!!امابرسرمزرعه احساس خودم...قشنگ ست...مرابرای پراندن گنجشکی بر زمین زدند که عاشقش بودم!!!دستهایم راباز کردم!لباس کهنه ام بر تنم ست!یخ زده وسرد به جلو مینگرم,,,گنجشکم راباخود میبرد مرد صیاد,,,آه خدایا درد داشت!,,,وقتی که باچشمهایش به من التماس میکردو,,,"من میخندیدم",,,آفتاب گرمایت رابه من مده,,,تن گندم را بسوزان,,,دل یخ زده من آتش میخواهد,,,بسوز گندم زار!که دل گنجشک من,,,قبل از رسیدن به قفس مرد,,,بس است زندگی!!!_هیچ هیچ هیچ_

 حالی ندارم !بغضم سنگین ست!زیربار اشکهایم چون شقایق های سرخ زیرپای باغبان بی احساس !کمرخم کرده ام!امشب جیرجیرکهای حوضچه هم ساز غم میزنند!مثل من او هم دل نوشته هایش را زمزمه میکند!ازساز جیرجیرک ونغمه من نمایان ست!که هیچکدام تاب ماندن دراین باغ رانداریم!دل که هیچ کمرشکانده این بی احساس باغبان!_هیچ هیچ هیچ_

تعداد صفحات : 9

صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 9 صفحه بعد